از دست نوشته هایم
امشب دوباره آغازیدم بی هیچ وحشتی! نه نه نه. نه بی وحشت بل همان شوق با ترسی که سرآغاز هر کاری است!
چراغ که خاموش شود بی دغدغه با اندک نور گوشیت هم خواهی نوشت گر چه مجبور باشی هر چند ثانیه دکمه های لعنتی اش را فشار دهی، باز هم می نویسی.
برای که؟ نمی دانی، شاید همان مخاطب فرضی همیشگی شاید هم بازنشستش کنی بی مستمری! فقر که بیداد کند حق او را هم نمی توانی ادا کنی.
